مه غلام تست با رویی که هست
مشک خاک تست با بویی که هست
دست بست آیینه پیشت ایستاد
روی دیگر یافت با رویی که هست
خوی ناسازت نخواهد شد دگر
هم نخواهد ساخت با خویی که هست
تیغ برکش کز پی فرمان تست
جان و دل را پشت و پهلویی که هست
آب خورد آورد غمها سوی ما
آب چشمم را به هر سویی که هست
ای طبیب، از من برو کاین درد عشق
به نخواهد شد به دارویی که هست
چند مستوری کنی کز بهر تو
شهره شد خسرو به هر کویی که هست